کتاب‌سوزی در مصر:

اولين مورخي كه روايت سوزانده‌شدن كتابخانه اسكندريه مصر را در كتاب خود نگاشته است، عبداللطيف بغدادي[١] متوفي ٦٢٩هجري است. سپس معاصر وي به نام ابن‌القفطي[٢] متوفي٦٤٦ هجري و ابوالفرج ملطي[٣] متوفي ٦٨٥هجري نيز اين روايت را ذكر كرده‌اند.

اسكندريه در دوره خلافت عمر بن خطاب توسط عمرو بن عاص فتح گرديد؛ اما در دوره خلافت عثمان بن عفان در سال 25هجري نيز دوباره فتح شد.[4] 

 اگر به دقت به مسئله بنگريم متوجه خواهيم شد كه اين روايت را تا قرن هفتم هيچكس در هيچ كتابي ذكر نكرده است و بعد از ٦٠٠ سال عبداللطيف بغدادي اين روايت را بدون آنكه به منبعي ارجاع دهد در كتاب خويش آورده است. و به تبع او ابن‌قفطي نيز آن را ذكر كرده است، اما روايت ابوالفرج ملطي در كتاب تاريخ مختصرالدول؛ به قول دكتر زرين كوب ابن عبري (ابوالفرج ملطي) كه در مختصرالدول عربي آن را نقل می‌كند ظاهراً خودش آنقدر به صحت آن اعتماد نداشته است تا در تاريخ سرياني خويش هم آن را تكرار كند.[٥] 

در علم تاريخ نيز روايت واقعه‌ای بدون ذكر منبع هيچگونه ارزشي ندارد براي مثال اگر كسي بخواهد در مورد حمله مغول به ايران كتابي بنويسد بايد از منابع معتبر دوره مغول استفاده كند. آيا او مي‌تواند از خود چيزي بگويد؟ آيا او می‌تواند روايتي را بنويسد كه هيچ مورخي از دوره مغول تاكنون ننوشته است؟ مثلاً بنويسد: غازان خان مصر را فتح كرد و مردمانش را نيز قتل عام نمود؟ اگر اين را بنويسد هيچكس چنين مطلبي را باور نخواهد كرد چرا كه هيچ مورخي اين رويداد را ذكر نكرده است و حتي برخلافش طبق منابع می‌نويسند غازان خان نتوانست مصر را فتح كند و نتيجه می‌گيرند كه اين روايت غير قابل قبول می‌باشد.

نمونه اين روايات در تاريخ بسيارند كه محقق در نوشتن آنها بايد بسيار موشكافانه عمل كند.

روايت سوزاندن كتابهاي كتابخانه اسكندريه نيز از روايات خود ساختگي مورخان مذكور است چرا كه هيچ يك از مورخان ششصد سال قبل از عبداللطيف بغدادي همچون واقدي متوفي 207 هـ. و خليفه بن خياط متوفي240هـ. و ابن عبدالحكم متوفي 257هـ و بلاذري متوفاي 279هـ و طبري متوفي 310هـ و مورخان بيشمار ديگري، ذكري از آن به ميان نياورده‌اند. قطعا اگر چنين رخ دادي اتفاق می‌افتاد از ديدگان ابن عبد الحكم كه كتاب فتوح مصر و مغرب[6] را نوشته است پنهان نمی‌ماند، علاوه بر اين مورخان بزرگي همچون ياقوت حموي متوفي 626هـ ، عزالدين ابن اثيرمتوفي 630هـ،‌ ابن خلكان متوفي 681هـ، زكرياي قزويني متوفي 682هـ و... كه معاصر آنان بوده‌اند اين روايت را در كتبشان ذكر نكرده‌اند حتي مورخانِ بعد از «عبداللطيف، ابن قفطي و ملطي» همچون شهاب الدين نويري متوفي 733هـ ، ابن كثير متوفي 774 هـ ، ابن بطوطه متوفي 779 هـ ، مقريزي متوفى 845هـ و جلال الدين السيوطي متوفى 911هـ از آوردن چنين روايتي خودداري كرده‌اند.

دكتر حسن ابراهيم حسن در رد اين روايت می‌نويسد:

 1- روايت عبداللطيف و ابن قفطي و ابوالفرج شش قرن بعد نقل شده كه اگر قصه كتاب‌سوزي رخ داده بود محققا دو مورخ معروف كه قرنها پيش از آنها حوادث فتح مصر را نوشته‌اند يعني اوتيخا كه به سال 228هجري وفات يافته و يوحنا اسقف نيقوس كه نوشته‌‌هايشان بهترين منبع تاريخ مصر است از ياد آن غفلت نمي‌كردند.

2- كتابخانه اسكندريه دو بار دچار حريق شد يك بار در تاريخ 48پيش از ميلاد بود كه پلوتارك درباره آن می‌نويسد: «نزديك بود دشمنان بر كشتيهاي ژول سزار تسلط يابند و ناچار شد آنها را به كمك آتش دفع كند. آتش از حوضها زبانه كشيد و كتابخانه را بسوخت» مورخان ديگر نيز اين حادثه را نقل كرده‌اند بنابر اين كتابخانه بزرگ اسكندريه 48 سال پيش از مسيح دستخوش حريق شده بود. حريق دوم كتابخانه به دوران قيصر تيود و سپس به سال 391 مسيحي رخ داده است.

3- اورانيوس كه در اوايل قرن پنجم ميلادي به اسكندريه رفته و كتابخانه آن شهر را ديده كه از كتاب خالي بوده و گفته وي نشان می‌دهد كه مدتها پيش از تسلط عرب كتابخانه اسكندريه محو شده و كتابهايي كه از دوران بطلميوسيان در كتابخانه اسكندريه بوده در اواخر قرن چهارم ميلادي، به‌بعد وجود نداشته است. محقق است كه مصر پيش از فتح اسلام در زمينه زراعت و صنعت و معرفت دچار انحطاط بود و بعيد می‌نمايد كه كساني به‌فكر تجديد كتابخانه قديمي افتاده باشند.

4- محقق است كه مسيحيان معبد سراييس را سوزانده‌اند و احتمال مي‌توان داد كه آتش از معبد مذكور به كتابخانه سرايت كرده و كتابهاي آن را سوزانيده است.

5- در آثار قرن پنجم و ششم و هفتم ميلادي نامي از كتابخانه اسكندريه برده نمی‌شود.[7] 

بعد از تسلط صفويان در ايران و ضديت با خليفه دوم- عمر بن خطاب- اين افسانه بهتر توانست در اذهان و كتب مورخان متعصب جاي گيرد، تعصبات مذهبي مورخاني همچون قاضى احمد تتوى، آصف خان قزوينى در دوره صفوي باعث شده است كه در كتاب خود به نام تاريخ الفي دروغي را بنويسند كه اگر محقق هوشيار نباشد در نقل مطالب خويش دچار اشتباهي جبران ناپذير خواهد شد و مردماني را نيز به گمراهي خواهد كشاند؛ نويسندگان تاريخ الفي همان روايت تحريق كتابهاي كتابخانه اسكندريه را آورده‌اند[8] اما براي آنكه بگويند اين روايت متأخر نيست و ششصد سال از واقعه دروغين نگذشته به دروغ آن را به كتاب طبقات الامم قاضي صاعد اندلسي متوفي462 هـ نسبت داده‌اند در حالي كه براي همگان آشكار است كه قاضي صاعد اين روايت دروغين را ننوشته است؛[9] و اضافاتي را نيز بر روايت افزوده است كه محقق با خواندن آن به بي‌ارزش بودن و نامعتبر بودن تاريخ الفي آگاهي می‌يابد؛ وي می‌نويسد: «چون اين خبر به على بن‌ابیطالب، رسيد فاروق را منع فرمود و گفت: آنچه در آن كتاب است موافق قرآن است، امّا قرآن مجملى است كه هركس از وى استنباط آن علوم نمى‌تواند نمود؛ و بر تقدير آنكه آنچه در آن كتب باشد مخالف قرآن باشد، سوختن آن روا نيست؛ چه، شايد كه مشتمل بر شرايع و نواميس ماتقدّم باشد و سوختن شرايع ماتقدّم به هيچ وجه جايز نيست. امّا اين سخن پيش فاروق هيچ فايده نكرد»[10]. اينان بر اساس تعصب خود و نيز بر قصد آنكه ذكر خيري از علي بن ابيطالب كرده باشند اين روايت دروغ را ساخته و پرداخته‌اند.

معاصر آنان نيز به نام قاضى احمد بن محمد غفارى كاشانى كه كتابش، تاريخ نگارستان را به نام شاه طهماسب اول صفوي نوشته است همين روايت را آورده است[11] و ديگر ننوشته است از چه منبعي آن را نقل كرده است اما وي روايت علي بن ابي طالب را همچون تاريخ الفي بر آن نيفزوده است.

در دوره قاجار نيز محمد حسن خان اعتماد السلطنه در كتاب تاريخ منتظم ناصري كه آن را به ناصر الدين شاه قاجار تقديم كرده است روايت سوزاندن كتابها را ذكر كرده است اما باز متأسفانه براي آنكه خوانندگان مطلب همچنان ناآگاه بمانند به هيچ منبعي ارجاع نمي‌دهد. در واقع او می‌داند كه 600 سال بعد از فتح اسكندريه چنين روايتي را ساخته‌اند، با ذكر نكردن منبع و توضيح ندادن آن قصد عوامفريبي را دارد و اين نشان از نبودن وجدان تاريخي وي در نقل روايات می‌باشد.

عبدالله مستوفي نيز كه در دوره قاجار و پهلوي زيسته، علاوه بر اينكه تعصبات مذهبي در وي، هيچ راه نفوذي براي ديدن راي ديگران باقي نذاشته بود، در دوره‌ای زندگي ميكرد كه تعصبات ملي‌گرايانه نيز در اوج خود بود. وي اين روايت را به‌گونه‌ای ذكر مي‌كند كه متأسفانه هيچ مورخ و محققي تا آن زمان اينگونه ننوشته است، اراجيف و دروغهاي شرم‌آور و از خودساخته‌ای كه در حق خليفه دوم نوشته و او را به اسكندر مقدوني، چنگيزخان مغول، و ابوجهل تشبيه كرده است و حتي پا فراتر نهاده ابوجهل را بر خليفه مسلمانان ترجيح داده است.[12] 

محققان ديگري در دوره پهلوي متأثر از جو ملي‌گرايي افراطي حاكم در آن زمان، همچون ذبيح الله صفا[13] و مرتضي راوندي[14] نتوانستند پرده تاريك تعصب را از ديدگان خود بردارند و اين روايت را با حالتي كه مثلاً ابراز تأسف كرده ذكر كرده‌اند و ارزش كتاب خود را پايين آورده‌اند. كسي چون ذبيح الله صفا حتي با دادن ارجاع كه از قفطي استفاده كرده است بدون هيچ توضيح ديگري كه قفطي در چه سالي زيسته است و چند قرن بعد از حادثه دروغين بوده است بيشتر توانسته است ذهن خوانندگان را پر از اوهام نمايد چرا كه خوانندگان از كجا در مورد قفطي بدانند به خيال اينكه چون ذبيح الله صفا به وي ارجاع داده است پس روايت درستي می‌باشد اين وظيفه علمي و تاريخي ذبيح الله صفا بود كه تعصب مانع از ارائه آن شده است.

 متأسفانه كساني كه علم تاريخ را داستانهايي چند می‌دانند سخت در اشتباهند، تاريخ علمي است كه اگر به درستي بررسي و تحقيق نشود مردمان بيشماري را به دام گمراهي خواهد افكند. چرا كه متعصباني همچون عبدالله مستوفي، تتوى و آصف خان قزوينى در تاريخ كم نيستند و عوام مردم نيز از كجا بدانند اينان كيستند، كدام روايت راست و كدام دروغ می‌باشد، عوام به خيال آنكه كتاب فلان كس تاريخي می‌باشد می‌پندارند هر چه در آن است درست می‌باشد.

 

کتاب‌سوزی در ايران:

اولين كسي كه در تاريخ روايت سوزاندن و در آب انداختن كتابها را در ايران توسط سعد بن ابي وقاص نوشت، ابن خلدون متوفي 808هـ. می‌باشد و بعد از او حاجي خليفه متوفي 1067هـ بود.[15] اگر روايت عبداللطيف 600 سال بعد از فتح اسكندريه نوشته شده، روايت ابن خلدون حدود 750 سال بعد از فتح ايران نوشته شده است يعني تا هفت قرن و نيم هيچ مورخي در هيچ كتابي سخني از آن نياورده است و متاسفانه ابن خلدون همچون بعضي اشتباهات ديگرش كه به عنوان مثال در سخن از فتوحات اسلامي در فتح «ايذج» هم به جاي شهر ايذج شهر «آمِد» را نوشته است و باعث شده كه خانم فائزه محمد عزت در پايان‌نامه خويش به نام «الكورد في اقليم الجزيره و شهرزور في صدر الاسلام من 16 الي 132هـ» اشتباهي بزرگ را در مورد فتح آمِد مرتكب شود به طوري كه حتي در نتيجه پايان نامه خويش نيز بدان استناد كرده است.[16] ابن خلدون با درج اين روايت غير مستند كتاب‌سوزي، بسياري از كسان را گمراه و آتش تعصب و كينه را در وجود كساني چون عبدالله مستوفي[17]، ذبيح الله صفا [18]، و مرتضی راوندی[19] شعله ور ساخت. مرتضی راوندی نیز در کلام متناقض خود از یکسو چنین می‌نگارد: اعراب جاهل كليه كتب علمى و ادبى را، به عنوان آثار و يادگارهاى كفر و زندقه، از بين بردند. [20] و از سوی دیگر در باره متون باقی مانده از زبان پهلوی می‌نویسد: درباره مبانى ادبيات فارسى، تاكنون محققان و دانشمندان ايرانى و خارجى تحقيقات فراوانى انجام داده و به اين نتيجه رسيده‌اند كه زبان پهلوى نياى زبان فارسى امروزى ماست. دكتر «ا. و. وست» «1»، كه شايد بزرگترين محقق اروپائى در اين زمينه باشد، مقدار آثارى را كه از اين زبان باقيمانده است، به تقريب از جهت حجم برابر تورات مى داند، اين نوشته‌‌ها بيشتر دينى و مربوط به مراسم كيش زرتشت مى باشد، علاوه بر اين آثار، نوشته‌‌هاى ديگرى نيز بر روى سنگ‌‌ها و سكّه‌‌ها و جواهرها باقى مانده است، كه از نيمه‌‌هاى قرن سوم ميلادى به بعد به يادگار مانده‌اند. [21]

راوندی از یکسو به نابودی تمام منابع ایران باستان اشاره می‌کند و از سوی دیگر آثار باقی مانده از زبان پهلوی را به‌اندازه حجم تورات می‌داند. آنان هیچگاه دقت نمی‌کنند چرا که اگر تمامی کتب علمی و ادبی توسط مسلمین نابود گشت پس نهضت ترجمه در دوره عباسیان به چه معناست؟ پس ابن مقفع ایرانی کتابهایی را که از پهلوی ترجمه کرد را از کجا آورد؟ بلاذری عهد اردشیر را از کجا آورد و به عربی ترجمه کرد؟ تاریخ خود جواب متعصبان را می‌دهد.

اگر چه عبدالحسين زرين كوب در دو قرن سكوت به کتاب‌سوزی استناد كرده است اما خود 6سال بعد از چاپ اول كتابش در مقدمه چاپ دوم در مورد تعصب خويش چنين مي‌گويد: «نمی‌دانم از خامي يا تعصب، نتوانسته بودم به عيب و گناه و شکست ايران به درست اعتراف کنم. در آن روزگاران، چنان از شور و حماسه لبريز بودم که هر چه پاک و حق و مينوي بود از آن ايران می‌دانستم و هرچه را از آن ايران- ايران باستاني می‌گويم- نبود، زشت و پست و نادرست می‌شمردم.[22] وي بعدها با نوشتن كتاب كارنامه اسلام افسانه كتاب‌سوزي مسلمانان را رد كرد. [23] حسن ابراهيم حسن[24] و … نيز اين روايت را رد كرده‌اند.

 دولتشاه سمرقندی متوفی قرن 9 در کتاب خویش به نام تذکره الشعرا به قول خود حکایتی را نقل می‌کند که در آن عبدالله بن طاهر ایرانی دستور داد تا کتابهای عجم و مغان را بسوزانند. [25] اگر به دقت به این روایت نگاه کنیم دولتشاه سمرقندی به هیچ منبعی اشاره نکرده و آن را به صورت حکایت نقل می‌کند و از سوی دیگر دولت شاه حدود 600 سال با عبدالله بن طاهر فاصله زمانی داشته است و تا زمان وی هیچ یک از مورخان این روایت بدون اصل و منبع را ذکر نکرده‌اند بنابراین به هیچ وجه نمی‌توان به آن استناد کرد.

بعضی از کسان نیز به روایت بدون منبع ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه اشاره می‌کنند که قتیبه بن مسلم دردوره حجاج بن یوسف ثقفی هیربدان و عالمان به علوم و خط خوارزمی را بکشت و متفرق ساخت و کتب و نوشته‌‌های آنان را بسوخت[26]

ابوریحان بیرونی اگر چه عالمی بزرگ بود اما در این روایت بدون منبع، گویا خود نیز به آن باور نداشته چرا که در کتاب دیگرش به نام الصیدنه فی الطب حقیقت علمی بودن زبان خوارزمی- که زبان مادری خود بوده - را به طور کلی رد کرده و می‌نویسد: 

هرچند که هر ملتی گویش خود را زیبا می‌پندارد، به آن خو گرفته و به هنگام نیاز همراه معاشران و امثال خود آن را به کار می‌برد. من این را با خود قیاس می‌کنم: اگر علمی به آن زبان [خوارزمی] که مطلوب طبع من است جاودانه شود، چنان بیگانه نماید که شتر بر ناودان و زرافه در آبراهه. [27]

دکتر زرین کوب نیز می‌نویسد: آنچه هم بیرونی راجع به نابود شدن کتب خوارزمی گفته است مشکوک است و به هر حال مویّد این واقعه نمی‌تواند بود. [28]

اگر به دقت به تمامی این روایتهای مجعول نگاه کنیم خواهیم دید که منبع و سرچشمه تمامی آنها خلط تاریخی با داستان کتاب‌سوزی اسکندر مقدونی می‌باشد که در اذهان ملت ایران هنوز باقی بود.

چرا که گردیزی در مورد یورش اسکندر به ایران چنین می‌نویسد: «اسکندر، عَلَم‌‌هاي ايشان که مرايشان را‌‌هاربدان خوانند همه بکشت، و کتاب‌‌ها که اندر دين مغان و زردشتي بود همه بسوخت.» [29] 

نگارنده مجمل‌التواريخ می‌نويسد: «چون اسكندر رومى زمين ايران بگرفت، او را حسد خاست بر علما و موبدان ايران، پس همه حكيمان را با كتابها جمع كرد، و آنچه خواست ترجمه فرمود، و به يونان فرستاد[نزديك] ارسطاطاليس، و هر چه از كتب پارسيان بود، سوخت، و همه موبدان و عالمان را بفرمود كشتن، و كس نماند كه علمى بواجب بدانستى، يا تاريخى نگاه داشتى، و همه اخبار و علوم منسوخ گشت.» [30]

متاسفانه جو ملی‌گرایی حاکم بر مورخان در دوره معاصر آنان را به نوشتن هرآنچه ابلیس لعین خواست سوق داد تا ملتی را گمراه و از اسلام و ایمان دور گردانند و نه تنها اصحاب -رضی الله تعالی عنهم- بلکه گه گاهی رسول الله --صلّی الله علیه وسلّم-- را نیز آماج سخنان پوچ و بی‌سند خود کردند. 

هدف از نقل تمامی این روایات بی سند تنها دور کردن ملتی است که 1400سال ایمان را به کفر ترجیح و سجده بر خالق را بر هر سجده دروغینی ترجیح داده‌اند. 

یکی از عقاید شومی که تمام جهان اسلام را فرا گرفت «ملی‌گرایی» بود و برای هر ملتی اینگونه رواج دادند که آمدن اسلام به زیان بوده است و مردمان قبل از اسلام در مدینه ای فاضله زیسته‌اند؛ از سوی دیگر دشمنان با رواج نژاد پرستی بهتر توانستند هدف خویش را دنبال کنند و ملت یکپارچه اسلام را پراکنده سازند. در این میان این مورخ است که باید جامعه را بیدار کند و از تلبیس‌های شیطان برهاند.

در پایان شايسته است كه نظرات سه تن از استادان مشهور به نقل از وبلاگ دژنبشت ذكر گردد:

دکتر فرانز رزنتال، استاد دانشگاه ییل در ذیل جمله نقل شده توسط ابن خلدون در پاورقی این کتاب گفته ابن خلدون را که خلیفه دوم دستور به سوزاندن کتاب‌های ایرانیان داد، را کپی‌ برداری از «افسانه مشهور» سوزاندن کتابخانه اسکندریه توسط مسلمانان می‌‌داند.[31] 

کلی ترامبل، نویسنده کتاب «کتابخانه اسکندریه» بر این باور است که اکثر دانشوران امروزی داستان تخریب کتابخانه اسکندریه به دست مسلمانان را نامعتبر می‌‌دانند.[32] 

دکتر برنارد لوییس، استاد دانشگاه پرینستون، در مقاله‌ای دلایل خود را بر جعلی بودن کتاب‌سوزی اسکندریه مصر توسط اعراب ارائه می‌‌کند و به ریشه یابی‌ به وجود آمدن چنین ادعائی می‌‌پردازد. او با اشاره به شباهت روایت ابن خلدون در دستور عمر به سوزاندن کتاب‌های ایرانیان با دستوری که از وی در سوزاندن کتابخانه اسکندریه نقل می‌‌شود نتیجه می‌‌گیرد که این هر دو ادعا از جنس باور‌های عامیانه هستند.[33] 

به اميد روزي كه محققان و سال‌نگاران در نوشته‌‌هاي خويش هر نوع تعصبي را به كنار نهند. و با ذهني باز و بدور از هر نوع دشمني به باز سازي وقايع بپردازند.

 

پاورقی‌ها و ارجاعات

 ــــــــــــــــــــ

 [1] – عبد اللطيف بن يوسف البغدادي، الإفادة والاعتبار في الأمور المشاهدة والحوادث المعاينة بأرض مصر، مطبعة وادي النيل، الطبعة: الأولى، 1286 هـ . ص28.

 [2] – جمال الدين علي القفطي، أخبار العلماء بأخيار الحكماء، المحقق:إبراهيم شمس الدين، دار الكتب العلمية، بيروت – لبنان، الطبعة: الأولى 1426 هـ – 2005 م، ص265-266.

[3] – نگاه كنيد به تاريخ سياسي اسلام ، حسن ابراهيم حسن، ترجمه ابوالقاسم پاينده، سازمان انتشارات جاويدان، چاپ ششم 1366، ص 275.

[4] – نگاه كنيد به عبد الرحمن بن عبد الله بن عبد الحكم المتوفى(المتوفي 257هـ)، فتوح مصر والمغرب، مكتبة الثقافة الدينية، 1415 هـ ،ص205و أحمد بن يحيى البَلَاذُري (المتوفى: 279هـ)، فتوح البلدان، دار ومكتبة الهلال- بيروت 1988 م، ص 217- 221.

[5] – عبدالحسين زرين كوب، كارنامه اسلام، تهران: انتشارات امير كبير، 2535ص 43.

[6] – نگاه كنيد به : عبد الرحمن بن عبد الله بن عبد الحكم، فتوح مصر والمغرب، بي جا : مكتبة الثقافة الدينية، 1415 هـ.

[7] – تاريخ سياسي اسلام،ص 279- 280.

[8] – قاضى احمد تتوى، آصف خان قزوينى، تاريخ الفي، تحقيق غلام رضا طباطبايى مجد، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران: چاپ اول 1382ش، ج 3، ص: 2121- 2122.

[9] – نگاه كنيد به : صاعد بن احمد بن صاعد اندلسي، نشره و ذيله بالحواشي و اردفه بالروايات والفهارس الاب لويس شيخو يسوعي، مطبعه الكاثوليكيه للاباء اليسوعيين، بيروت 1912.

[10] – تاريخ الفي ، ج 3، ص: 2122.

[11] – قاضى احمد بن محمد غفارى كاشانى، تاريخ نگارستان، تحقيق مرتضى مدرس گيلانى، تهران :كتابفروشى حافظ، چاپ اول، 1414ق. ص: 207.

[12] – عبدالله مستوفى، شرح زندگانى من، تهران: چاپ پنجم 1384ش. ج 1، ص 322- 324.

[13] – ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات در ايران، تهران: انتشارات فردوس، چاپ هشتم1378ش، ج 1، ص: 88.

[14] – تاريخ اجتماعى ايران، مرتضي راوندي، تهران: انتشارات نگاه1382ش، ج 2، ص: 50.

 [15] – مصطفى بن عبد الله كاتب جلبي القسطنطيني المشهور باسم حاجي خليفة أو الحاج خليفة، كشف الظنون عن أسامي الكتب والفنون، مكتبة المثنى – بغداد (وصورتها عدة دور لبنانية، بنفس ترقيم صفحاتها، مثل: دار إحياء التراث العربي، ودار العلوم الحديثة، ودار الكتب العلمية)1941م، ج1،ص680.

[16] – فائزه محمد عزت، الكورد في اقليم الجزيره و شهرزور في صدر الاسلام من 16 الي 132هـ ، جامعه الصلاح الدين، 1412ق|1991م. ص 94- 137.

[17] – شرح زندگانى من، ج 1، ص 324 . 

 [18] – تاريخ ادبيات در ايران، ج 1، ص 89.

[19] – تاريخ اجتماعى ايران، ج 2، ص 51.

[20]- همان.

[21]- همان، بخش 1ج 8، ص: 24. 

[22] – عبدالحسين زرين كوب، دو قرن سكوت، تهران: انتشارات سخن، 1380ش، ص19-20.

[23] – كارنامه اسلام، ص 42-43.

[24] – تاريخ سياسي اسلام، ص 276.

[25] دولت شاه سمرقندی، تذکرة الشعرا، به اهتمام و تصحیح ادوارد براون، تهران: انتشارات اساطیر، 1382، ص 30.

[26] ابوریحان بیرونی، آثار الباقیه عن القرون الخالیه، تصحیح پرویز اذکایی، تهران: مرکز پژوهشی میراث مکتوب، 1380، ص90 و ص 107.

[27] ابوریحان بیرونی، الصیدنه فی الطب، ترجمه باقر مظفرزاده، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، چاپ اول 1383، ص 168. و مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، انتشارات صدرا، انتشارات صدرا، چاپ دوازدهم 1362، ص319-320.

[28] كارنامه اسلام، ص 43.

[29]عبدالحي بن ضحاک گرديزي، تاريخ گرديزي، چاپ اول، تحقيق عبدالحي حبيبي، تهران: دنياي کتاب، 1363ش، ص 58.

[30] نواده مهلب پسر محمد پسر شادى، مجمل التواريخ و القصص، تحقيق ملک الشعراي بهار و بهجت رمضانى، تهران: کلاله خاور، بي تا، ص 10.

[31] The Muqaddimah, an introduction to history By Ibn Khaldun, translated by Franz Rosenthal, p. 373

[32] Kelly Trumble, The Library of Alexandria, Robina MacIntyre Marshall, p. 51

[33] Lewis, Bernard. “The Vanished Library”. The New York Review of Books. 37(14). 27 September 1990 .